دل شما میخواست جای چه کسی باشید؟
اگر شرایط فراهم بود، میخواستید جای چه کسی باشید؟
به گزارش گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، زندگی سخت است، برای بعضیها که حقیقتاً ناجور پیش میرود. این سختی همراه میشود با آدمهای موفق، پولدار، زیبا و محبوبی که صبح تا شب تلویزیون و دیگر رسانهها به ما نشان میدهند.
طبیعی است که گاهی دل ما بخواهد جای یکی از آنها باشیم، اما اگر این آرزو واقعاً جدی شود، چه؟ تاد می، فیلسوف آمریکایی، معتقد است که تعداد اندکی از ما اگر چنین انتخابی داشته باشیم، آن را قبول میکنیم.
تاد می در مقالهای در نیویورک تایمز نوشت: هیچ وقت با حسادت به زندگی دیگران نگاه کردهاید، با حدی از حسادت که برای یکی دو لحظه (یا بیشتر) به این فکر افتاده باشید که میشد خودتان جای او باشید؟ مثلاً جرج کلونیِ جذاب و شیک با آن طبع شوخ و طعنهآمیز؛ یوسین بولت یا لیونل مسی یا یک ورزشکار مشهور دیگر.
اصلاً آدمهای معروف به کنار، کسی از آشناهای خودتان که انگار نظرکرده است و زندگی خوبی دارد: شغلی چالشبرانگیز و لذتبخش، همسری خوشبرخورد و جذاب، آپارتمانی بزرگ با منظرهای دیدنی (و بله، اینهایی که در فرودگاه میتوانند بدون کنترل از گیت رد شوند). آیا در این لحظهها، اگر پیشنهادش وجود داشته باشد، وسوسه میشوید که جای خودتان را با آنها عوض کنید؟
واقعاً این را میخواهیم؟ و اگر جداً به این چیزها فکر میکنیم، این یعنی چه طور آدمی هستیم یا چه نگاهی به زندگی خود داریم؟
قطعاً پیچیدگیهایی این جا وجود دارد. اگر جای کس دیگری زندگی میکردید، آن وقت چه کسی بچههای شما را بزرگ میکرد یا به همسرتان عشق میورزید یا از پدر و مادرتان در دوران پیری مراقبت میکرد؟ اگر شما جای کس دیگری بودید، اصلاً بچههایتان وجود نداشتند که این فکر جالبی نیست.
برای بیان این مطلب، شاید بهترین راه این باشد که آن را در قالب نوعی معامله توضیح دهیم: اگر شما زندگی آن افراد را داشتید، آنها زندگی شما را داشتند و دقیقاً همانطور که شما زندگی میکنید، زندگی میکردند. مسئولیتهای شما را آنها بر عهده میگرفتند و بنابراین جایی برای احساس گناه باقی نمیماند.
اگر ماجرا را اینطور در نظر بگیریم، آن گاه مسألۀ خواستن این که جای کس دیگری باشیم به مسأله تجربهکردن تبدیل میشد: آیا کسی هست که تجربه زندگی او را به تجربه زندگی خودتان ترجیح بدهید، با فرض این که باقی چیزها یکسان باشد؟
وقتی بخواهیم تجرب کس دیگری را داشته باشیم، ملاحظهای که سریعاً به ذهن میرسد، این است که میل به کس دیگری بودن (یعنی داشتن تجرب او) مبتنی بر ارزشها و امیالی است که من دارم. بنابر این، من باید من باشم تا بخواهم او بشوم، اما خیلی روشن نیست که آیا این ملاحظه واقعاً میتواند مانعی برای چنین میلی باشد یا نه.
میتوانم بگویم درست است که تجربه آنها بودن دقیقاً وقتی بهتر است که من خودم باشم، اما دست کم آنقدر همپوشانی بین من و آنها وجود دارد که ارزشها و امیال من در آنها نیز وجود داشته باشد و درعینحال تجربهای بهتر از من داشته باشند؛ بنابر این، کماکان میتوانم به جای آنها بودن را ترجیح بدهم.
در مقابل، میشود گفت افراد دیگر را اصلاً نمیتوان آنقدر شناخت که مطمئن شد همان ارزشها و امیال را دارند یا نه. نکته این است که من به قدر کافی دیگران را نمیشناسم تا بتوانم بگویم که آیا حاضرم تجربههایم را با آنها معامله بکنم یا نه، اما ممکن است کسی هم بگوید همین قدر که من با کس دیگری شباهتهایی دارم، کافی است تا حاضر بشوم جای او باشم.
به نظر من، با مقداری تأمل، اکثر ما حاضر نخواهیم بود جای خودمان را با شخص دیگری عوض کنیم، هر چقدر هم که زندگی دیگران موفق یا اغواکننده به نظر برسد - یا حتی واقعاً باشد. هرچند، برای این که بفهمیم چرا حاضر نیستیم، باید زاویۀ دیدمان را تغییر بدهیم. باید به تجربههای خودمان دقت کنیم، نه به تجربههای دیگران، یا اول به تجربههای خودمان نگاه کنیم.
برای این که یک تن دیگر باشم چه چیزهایی را فدا میکنم؟ روابطم با همه - فرزندان، همسر، دوستان- و کل گذشت زندگیام را. زیر بار چنین چیزی نخواهم رفت. آن چه از دست خواهم داد، کل تجربه خودم است.
مطمئناً کسانی هستند که زندگیهای بسیار سختی دارند. شاید برای آنها کاملاً بی ارزد که بخواهند تجرب کس دیگری را داشته باشند. اما چند تن از ما در چنین موقعیتی هستیم، تا این حد ناجور؟
من با کسانی که برایم مهم هستند، گذشت خاصی دارم. البته، آنها برای شخصی که من جای خود را با او عوض میکنم نیز مهم خواهند بود و به همین طریق، آن چه من برای آنها انجام دادهام، او نیز برای آنها انجام خواهد داد؛ اما گذشتهای که من خودم تجربه کردهام، دیگر از دست میرود. به جای آن، حالا گذشتهای با کسان دیگری دارم که آنها را به انداز کسانی که با آنها ارتباط داشتهام، نمیشناسم.
این وضعیت چه حسی خواهد داشت؟ واقعاً نمیدانم. شاید این شخص شغلی دارد که آنها از آن لذت میبرند و از نظر مالی خیال او راحت است و معروف یا زیباست، اما آیا این تفاوتهایی که با من دارد، آنقدر جدی هستند که حاضر باشم جای خود را با او عوض کنم؟
در این سطح، این سؤال مثل این است که بپرسیم آیا حاضرم تجربههای عمیقترین دلبستگیهای خود را با خوبیهایی که به نظر نمیآید به اندازه روابط من اهمیت داشته باشند، عوض کنم یا نه؛ اما معامله دقیقاً بین تجربه دلبستگیهایم و وسایل آسایش سطحی به علاوه یک سری چیزهای مهم است. چیزهایی که من در جای خودشان چندان با آنها آشنا نیستم.
اگر این طور نگاه کنیم، چنین معاملهای دیگر چندان نویدبخش به نظر نخواهد آمد.
البته میشود این ایراد را گرفت که اگر روابط آنها هم روابط خوبی باشد - روابطی که تجربهاش برای آن افراد لذتبخش بوده باشد - دیگر لازم نیست دقیقاً بدانم که چه جور روابطی هستند، اما این ایراد خودش مشکلی دارد: حتی اگر آن تجربههای خوبی باشند، آیا حاضرم تجربههای خودم را با آنها عوض کنم؟
این جا است که ارزشها و امیال مورد نظر خود من، آنهایی که در طول زندگیام پرورش دادهام، نیروی واقعی خودشان را به نمایش میگذارند. تجربههایی که من در زندگیام برای آنها ارزش قائلم، صرفاً به دلیل لذتبخش بودن به دست نیامدهاند، بلکه چون تجربههایی بودهاند که من برای آنها ارزش قائل بودهام، به دست آمدهاند و من به سبب کسی که هستم برای آنها ارزش قائلم.
پس مسأله فقط این نیست که آیا تجربههای شخص دیگر تجربههای خوبی هستند یا نه، بلکه مهمتر این است که آیا میخواهم این تجربههای خوب را داشته باشم یا نه و آیا آن قدر در این خواستن مصر هستم که حاضر باشم تجربههای خودم را با آنها عوض کنم یا نه.
تجربههای دیگری باید تا حد بسیار زیادی شبیه به تجربههای خود من باشند - یعنی تجربههایی که برای من بیشترین اهمیت را دارند- تا بتوانند کاندیداهای مناسبی برای این معامله به حساب بیایند؛ و این نهتنها چیزی است که من قادر به دانستن آن نیستم، بلکه بسیار هم بعید است که چنین باشد.
بهعلاوه، ما تجربههای فراوانی را از سر میگذرانیم که در آنها کسانی که برای ما مهم هستند با شرایط سختی مواجه میشوند و از چنین تجربههایی احساس پشیمانی نمیکنیم.
برای مثال، وقتی فرزند کسی مشکلات اجتماعی دارد یا یک دوست شغلش را از دست میدهد، از سر گذراندن این اتفاقات نهتنها برای آنها دشوار است، بلکه ما هم به سبب همراهی با آنها در مشکلاتشان نوعی رنج همدلانه را تجربه میکنیم.
دوست داشتیم آنها آن مشکلات را نداشتند. اما با توجه به این که آن مشکلات را دارند، میخواهیم کنارشان باشیم تا بتوانیم از آنها حمایت کنیم. نمیخواهیم کس دیگری این کار را انجام بدهد. میخواهیم خودمان آن جا باشیم، حتی اگر برای ما تجربه لذتبخشی نباشد.
البته ترجیح ما در وهله اول این است که آنها اصلاً چنان تجربههایی را نداشته باشند، اما این بیشتر برای آنهاست تا برای ما. با توجه به این که آنها آن تجربهها را دارند، انتخاب ما این خواهد بود که تجربههای ناخوشایند خودمان را در کنار آنها داشته باشیم.
علاوه بر این، از آن جا که چنین تجربههایی برای ما سنگین بودهاند، ممکن است برای خودمان هم ترجیح بدهیم که چنان اتفاقاتی نیافتاده باشند، اما این مسأله کماهمیتتری است.
این مسأله مربوط به این است که زندگی ما در برخی لحظات ناخوشایند چطور گذشته است، نه استدلالی برای عوضکردن زندگی خود با زندگی کس دیگر. استدلال برای تعویض زندگیها باید مبتنی بر خواست نداشتن هرگونه رابطهای با نزدیکان خود باشد، با همه سیهروزیهایی که در پی دارد.
وقتی من درباره معامله زندگی خودم با زندگی کس دیگری سؤال میپرسم، از منظر خودم نگاه میکنم و میپرسم آیا میخواهم آن نوع روابطی را که دیگری دارد، من داشته باشم یا نه و آن روابط هر نوعی که باشند، احتمالاً با نوع روابط خود من فرق دارند. روابطی که عمیقاً برای من معنادار هستند.
من چیزی که در تجربه خودم برای آن ارزش قائلم با چیزی که در تجربه دیگری برای آن ارزش قائلم و مهمترین خصوصیات آن تجربه را حتی نمیتوانم بدانم، مقایسه میکنم. اگر این طور ببینیم، بیشتر ما بعید است وارد چنین معاملهای بشویم، حتی اگر برای ما مقدور باشد.
ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن همواره زندگی کسانی را پیش چشم ما میآورد که ثروتمندتر یا مشهورتر یا تأثیرگذارتر یا زیباتر هستند و انگار که ما باید به این چیزها اشتیاق نشان بدهیم.
البته مشتاق چیزی بودن به خودی خود مشکلی ندارد، اما اگر این زندگیهای رشکبرانگیز برای این به ما نشان داده میشوند که برای آنها له له بزنیم که فقط اگر برای ما مقدور باشد، حاضر باشیم آن زندگیها را داشته باشیم، آن گاه باید گفت اینها تصاویری هستند که از ما میخواهند چیزهایی که برای ما مهم است، فراموش کنیم.
در عصری که عصر طمعکاری است، عصری که در آن، تقریباً همه قیود اخلاقی طمعکاری کنار گذاشته شدهاند، مایه تسلی خاطر خواهد بود - و حتی لازم خواهد بود - که بفهمیم اگر بنا باشد از میان گذشته افراد مختلف دست به انتخاب بزنیم، احتمالاً گذشتهای که انتخاب خواهیم کرد، همان گذشته خودمان خواهد بود.