محرم ۹۹
روز نهم محرم، روایت کربلا
مهمترین حادثه روز تاسوعا آمدن شمر بن ذی الجوشن به کربلا به همراه نامهای از «عبیدالله بنزیاد» است.
به گزارش
خبرگزاری صدا وسیما مرکز یزد، مهمترین و بزرگترین حادثه روز تاسوعا آمدن شمر بن ذی الجوشن به کربلا به همراه نامهای از «عبیدالله بنزیاد» است. در این روز شمر همراه با نامه اى از سوى عبیداللَّه بن زیاد خطاب به عمر بن سعد وارد کربلا شد که بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر! تا تسلیم شوند و وادار به بیعت گردند و در صورت امتناع، همه آنها را به قتل برسان.
محاصره خیمهها در کربلا
«شیخ کلینى» از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود: «روز تاسوعا، روزى است که امام حسین علیه السلام و یارانش را در کربلا محاصره کردند و دشمنان براى جنگ با آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عمر بن سعد از زیادى لشکر خویش خوشحال شدند، و امام حسین علیه السلام و اصحابش را در آن روز ضعیف شمردند، و یقین کردند که براى امام حسین علیه السلام یاورى نخواهد آمد و مردم عراق وى را کمک نخواهند کرد؛ آنگاه فرمود: «بِأبی المُسْتَضْعَفُ الغَریبُ؛ پدرم فداى آن ضعیفِ غریب باد».
امان نامه! برای فرزندان ام البنین علیها السلام
روز نهم محرم، شمر براى قمر بنى هاشم حضرت عباس علیه السلام امان نامه آورد و عباس به شدت آن را رد کرد.
وقتی شمر مقابل یاران امام ایستاد و فریاد کشید: پسران خواهر ما کجایند؟ (منظور ابوالفضل العباس، عبدالله، عثمان و جعفر بود.) ابوالفضل العباس همراه برادران بیرون آمدند و گفتند: چه میگویی!
شمر گفت:ای پسران خواهر ما! شما در امانید. خودتان را با حسین به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید در آیید. (برخی نوشته اند آنها ابتدا سکوت کردند و جواب شمر را ندادند و امام حسین (ع) فرمود: پاسخش دهید هر چند فاسق است. آنگاه عباس و برادرانش پاسخ گفتند.)
ابوالفضل و برادرانش گفتند: دستت بریده بادای شمر، امان نامه آورده ای؟ خداوند تو و امان نامه ات را لعنت کند.ای دشمن خدا، از ما میخواهی که برادرمان حسین فرزند فاطمه و پیامبر را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیامبر را امانی نباشد؟
شمر پس از شنیدن پاسخ کوبندهی ابوالفضل العباس و برادرانش ناسزاگو و پرخاشگر و خشمگین به لشکرگاه خویش بازگشت.
در این حین زهیر بن قین نگاهى از سر مهر و ارادت به عباس افکند و گفت: «داستانى برایت بگویم: وقتى پدرت مى خواست ازدواج کند، به برادرش عقیل که قبیله هاى عرب را مى شناخت فرمود: براى او از طایفه اى زنى انتخاب کند که به رشادت و جنگاورى شهره باشند، مى خواست فرزندى پیدا کند که یار حسین او در کربلا باشد. عباس گفت: تو مى خواهى مرا بر یارى برادرم تشجیع کنى (من بیش از این آماده فداکارى هستم)».
با آمدن شمر و قطعی شدن جنگ، لشکریان عمر سعد خود را آماده کردند، این نکته گفتنی است که عبیدالله و شمر در پی تکرار تجربهی جنگ امام حسن مجتبی (ع) و فریفتن فرماندهان بودند. بیرون کشیدن ابوالفضل و برادرانش (ع) ضربهای هولناک به کربلا بود که با یأس شمر و پاسخ دندان شکن رشید غیور کربلا خنثی شد. پس از این ماجرا، شرایط و اوضاع برای نبرد مهیا شده بود. از وقایع بعدی معلوم میشود که عمر سعد سپاه را برای جنگ آماده کرده است.
تحرک برای آغاز جنگ
پس از بى نتیجه ماندن راه هاى مسالمت آمیز و تسلیم ناپذیرى امام حسین علیه السلام، عمر بن سعد براى گرفتن بیعت اجبارى و یا کشتن امام و یارانش در عصر تاسوعا فرمان حمله را صادر کرد. با این فرمان هزاران تن سواره و پیاده به سمت اردوى اباعبداللَّه علیه السلام روانه شدند، صداى همهمه آنها در بیابان کربلا پیچید و به گوش لشکریان امام علیه السلام رسید.
سخنان زهیر بن قین در عصر تاسوعا
غروب تاسوعا هنگامى که دشمن به یکباره هجوم آورد و عباس با بیست نفر از یاران در برابرشان مى ایستد، از جمله چهره هاى ماندگار در آن صحنه، زهیر بن قین است. در آن فرصت، زهیر به عزرة بن قیس یکى از کسانى که براى امام حسین علیه السلام نامه نوشته بود ولى اینک در سپاه ابن سعد به سوى خیمه هاى امام حمله کرده است رو کرد و گفت: «اى عزره مراقب باش از آنانى نباشى که گمراهان را بر کشتن پاکدامنان یارى مى کنند».
عزره گفت: اى زهیر! تو تاکنون از شیعیان این خانواده نبودى، بلکه هواخواه عثمان بودى!
زهیر گفت: «از این موقعیت که الان دارم با تو صحبت مى کنم، نمى بینى که شیعه حسین علیه السلام هستم، به خدا سوگند که من نه نامه اى براى حسین نوشتم و نه پیکى برایش روانه کردم و نه به او وعده یارى داده ام، در راه با او مواجه شدم، موقعیت او را نزد رسول اللَّه صلى الله علیه و آله ملاحظه نمودم و در پیشگاه خداوند احساس کردم که باید با او همراه گردم و یاریش کنم».
یک شب مهلت برای راز و نیاز
امام حسین علیه السلام حاضر به پذیرش ذلّت بیعت با دشمن نشد؛ ولى از آنان خواست که آن شب را به وى مهلت دهند، تا به عبادت و دعا و نماز بپردازد، و فردا در معرکه نبرد با آنان روبه رو خواهد شد.
حضرت عبّاس بن على علیه السلام محضر امام علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: «اى برادر! دشمن بدین سو مى آید». امام حسین علیه السلام برخاست و فرمود: «یا عَبَّاسُ! ارْکَبْ بِنَفْسِی أَنْتَ- یا أَخِی- حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَکُمْ؟ وَ ما بَدالَکُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عبّاس! جانم به فدایت اى برادر! سوار شو و برو از آنها بپرس! هدف آنها چیست؟ چه روى داده است؟ و بپرس: چه دستور تازه اى به آنان داده شده؟».
«قمر بنى هاشم» عبّاس، با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسید: «شما را چه شده است؟ و چه مى خواهید؟».
گفتند: به تازگى فرمان امیر به ما رسیده است که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید (به طور کامل تسلیم شوید) یا آماده کارزار باشید.
عبّاس فرمود: «شتاب مکنید تا نزد (برادرم) ابى عبداللَّه علیه السلام بروم و پیام شما را به ایشان برسانم».
آنان پذیرفتند و گفتند: «پیام ما را به ابى عبداللَّه علیه السلام برسان و پاسخش را به ما ابلاغ کن».
عبّاس علیه السلام به تنهایى نزد امام علیه السلام برگشت و ماجرا را به عرض رساند و همراهانش همانجا (در برابر سپاه دشمن) ماندند و به نصیحت سپاه ابن سعد پرداختند. هنگامى که عبّاس علیه السلام پیام ابن سعد را به عرض امام علیه السلام رساند، امام علیه السلام به برادر خطاب کرد و فرمود: «أَنِّی کُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ کِتابِهِ وَ کَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الْإِسْتِغْفارِ؛ نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه که جنگ را تا سپیده دم فردا به تأخیر بیاندازند و یک امشب را مهلت بگیر، تا در این شب به درگاه خداوند نماز بگذاریم و به راز و نیاز و استغفار بپردازیم. خدا مى داند که من نمازِ براى او و تلاوت کتابش (قرآن) و راز و نیازِ فراوان و استغفار را دوست دارم».
عبّاس علیه السلام سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى که رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب کرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبداللَّه علیه السلام یک امشب را از شما مهلت مى خواهد».
پس از این سخن، در میان سپاهیان عمر بن سعد گفتگوهایى ردّ و بدل شد تا آن که عمرو بن حجّاج زبیدى گفت: سبحان اللَّه! به خدا سوگند! اگر اینان از مردم دیلم (کفّار) بودند و از تو چنین تقاضایى مى کردند، سزاوار بود که بپذیرى. قیس بن اشعث گفت: «درخواست آنها را بپذیر، به جانم سوگند! که آنان بیعت نخواهند کرد و فردا با تو خواهند جنگید». ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم که چنین کنند هرگز این شب را به آنان مهلت نمى دهم!
در روایتى از على بن حسین علیه السلام آمده است که فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جایى که صدایش به گوش مى رسید ایستاد و گفت: «ما تا فردا به شما مهلت مى دهیم، اگر تسلیم شدید شما را نزد عبیداللَّه بن زیاد خواهیم برد و اگر سرباز زدید، از شما دست نخواهیم کشید».
خطابه امام حسین علیه السلام برای اصحابش
پس از بازگشت سپاه ابن سعد، امام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه السلام مى گوید: من نیز در حالى که بیمار بودم، نزدیک امام رفتم تا سخنان او را بشنوم. شنیدم پدرم به اصحاب خود مى فرمود: «خداى را ستایش مى کنم بهترین ستایشها و او را سپاس مى گویم در آسایش و سختى. بار خدایا! تو را سپاس مى گویم که ما را به پیامبرى (حضرت محمد صلى الله علیه و آله) گرامى داشتى و به ما قرآن را آموختى و ما را فقیه در دین ساختى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا فرمودى و ما را در زمره مشرکین قرار ندادى».
امّا بعد، من یارانى برتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بیتى نیکوکارتر، و به خویشاوندى پاى بندتر از اهل بیتم نمى شناسم؛ خداوند به همه شما پاداش خیر عنایت فرماید! من مى دانم که فردا کار ما با این دشمنان به کجا خواهد انجامید. من به شما اجازه دادم که بروید و بیعت خود را از شما برداشتم، هیچ عهد و ذمّه اى از جانب من بر عهده شما نیست. سیاهى شب شما را در برگرفته است، از این تاریکى همچون یک مرکب استفاده کنید (و از محلّ خطر دور شوید)».
ولى یاران امام علیه السلام یک صدا گفتند: «نه به خدا سوگند! هرگز چنین چیزى مباد!» (ما مى مانیم و در رکابت شربت شهادت مى نوشیم) امام، چون وفادارى اصحاب را تا مرز شهادت ملاحظه کرد فرمود: «إِنَّکُمْ تُقْتَلُونَ غَدَاً کَذلِکَ، لا یَفْلِتُ مِنْکُمْ رَجُلٌ؛ فردا همه شما همانند من به فیض شهادت نائل خواهید شد و کسى از شما باقى نخواهد ماند».
یاران با شادمانى گفتند: «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَکَ؛ خداى را سپاس که افتخار شهادت در راهش را در رکاب تو نصیب ما کرد!».
امام علیه السلام در حقّ همه آنان دعا کرد و آنگاه فرمودند: «ارْفَعُوا رُؤُوسَکُمْ وَ انْظُرُوا؛ سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید!».
یاران و اصحاب نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت برین مشاهده کردند و امام علیه السلام جایگاه رفیع هر کدام را به آنها نشان مى داد و مى فرمود: «هذا مَنْزِلُکَ یا فُلانُ، وَ هذا قَصْرُکَ یا فُلانُ، وَ هذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ؛ اى فلان کس! این جایگاه از آن توست و این قصر تو و آن درجه رفیع تو».
این بود که اصحاب با سینه هاى گشاده و چهره هاى باز (با شادى و افتخار) به استقبال نیزهها وشمشیرها مى رفتند تا سریعتر به جایگاهى که در بهشت دارند، برسند.
امام حسین (ع) و توصیۀ زنان اهل بیت علیهم السلام به صبر و بردباری
مرحوم سید بن طاووس در حوادث عصر تاسوعا آنجا که نقل مى کند حسین علیه السلام زنان را دلدارى مى دهد، از رقیه نام مى برد و مى نویسد: امام حسین علیه السلام امّ کلثوم، زینب، رقیه، فاطمه و رباب را مورد خطاب قرار داد و آنها را به صبر و بردبارى دعوت کرد.
تاسوعا و ذکر مصیبت شهادت ساقی لب تشنگان (به روایت رهبری معظم انقلاب)
وفادارى حضرت اباالفضل العباس هم از همه جا بیشتر در همین قضیهى وارد شدن در شریعهى فرات و ننوشیدن آب است. البته نقل معروفى در همهى دهانها است که امام حسین علیهالسلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه که من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفید و «لهوف» ابنطاووس - دیدم، اندکى با این نقل تفاوت دارد؛ که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر مىکند. در این کتابهاى معتبر اینطور نقل شده است که در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر این بچهها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسین هم با اباالفضل حرکت کرد و به طرف همان شریعه فرات - شعبهاى از نهر فرات که در منطقه بود - رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند.
این دو برادر شجاع و قوىپنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بىنظیر است. دیگرى هم برادر جوان سىوچند سالهاش اباالفضل العباس است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناختهاند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مىشکافند. براى اینکه خودشان را به آب فرات برسانند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگِ سخت است که ناگهان امام حسین احساس مىکند دشمن بین او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل به آب نزدیکتر شده و خودش را به لب آب مىرساند. آنطور که نقل مىکنند، او مشک آب را پر مىکند که براى خیمهها ببرد. در اینجا هر انسانى به خود حق مىدهد که یک مشت آب هم به لبهاى تشنهى خودش برساند؛ اما او در اینجا وفادارى خویش را نشان داد.
اباالفضل العباس وقتى که آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین»؛ به یاد لبهاى تشنهى امام حسین، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریهى عطشناک علىاصغر افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مىدهد و امام حسین علیهالسلام ناگهان صداى برادر را مىشنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک».